خاطره آقای فخیمی (۲)

زمانیکه شهید شیرکوند مرا با آن وضعیت دید، اول پرسید چی شده؟ علی چی شده؟ من به وی گفتم: «ابوالفضل صورتم متلاشی شده». ابوالفضل دستش را گذاشت زیر چانه من و من را نگاه کرد و گفت: «نه، خیالت راحت، هیچی نشده، بلند شو حرکت کن، اگر بمانیم کُپ می کنیم و دیگر نمی توانیم […]

خاطره آقای فخیمی

بسمه تعالی مهر ماه سال ۱۳۶۶ در مرکز تربیت معلم دارالفنون تهران ثبت نام کردیم. حدوداً اواخر مهرماه بود که در مراسم صبحگاه توسط ریاست مرکز جناب آقای خرقانیان اعلان کردند، مناطق جنگی احتیاج به نیروهای بسیجی دارد. از همان روز درساعات تفریح صدای حاج صادق آهنگران با نوای «ای لشکر حسینی، ای لشکر حسینی، […]